میم عاکف

وب نوشت های شخصی یک فعال فرهنگی

میم عاکف

وب نوشت های شخصی یک فعال فرهنگی

میم عاکف

: وب نوشت های شخصی میم عاکف :
فکر می کنم اینجا محل خوبی برای گفتن دغدغه ها باشه خارج از هرگونه تعارف
حالا تا چه حد بتونم وقت کنم خدا می دونه

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

نمایی از این روزهای حرم حضرت زینب (س)

میم عاکف | شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۰۳ ب.ظ

زینبیه

امشب بعد از دیدن این لینک از سایت عکاس مسلمان حسابی هوائی شدم

طلبیدن دو خانم بزرگوار هم خودش شده یک مساله

خیلی ها رو می طلبن می برن میارن دوباره می رن

ما همچنان داریم نگاه می کنیم

فقط می تونم بگم :

تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد

تا شام قدر رجعت و میلش به که باشد

در بزم وصالش همه کس طالب دیدار

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

  • میم عاکف

ولادت خواهر عشق

میم عاکف | جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۵۳ ب.ظ

در روز ولادت تو ای "خواهر عشق" 

جای همه ی مدافعانت ، خالی

به یاد شهیدان حاج اسماعیل حیدری ، هادی باغبانی ، محسن حیدری ، محمودرضا بیضایی و ...

5 صلوات

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم


  • میم عاکف

امهال

میم عاکف | سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۱ ب.ظ

مثال جالبی از حاج آقا قرائتی ( +) نقل کرده اند که :

" آدم ها سه دسته اند : عینک ،  ملحفه ، فرش ... !

وقتی یک لکه ی چای بنشیند روی عینکت زود آن را با دستمال کاغذی

پاک می کنی !

وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه ، می گذاری سر ماه که لباس ها و

ملحفه ها جمع شد ، همه را با هم با چنگ - زمان قدیم ! - می شویی !

وقتی همان لکه بنشیند روی فرش ، می گذاری سر سال با دسته بیل به

جانش می افتی !!!

خدا هم با بنده های مؤمنش مثل عینک رفتار می کند ؛ بنده های پاک و زلالی

که جایشان روی چشم است ، تا خطا کردند بلافاصله حالشان را می گیرد ؛

البته در دنیا و خفیف ...

دیگران را به موقعش تنبیه می کند  آن هم با چنگ !! و آن گردن کلفت هایش را

می گذارد تا چرک هایشان جمع شود و سر سال یا قیامت - یا هم دنیا و هم 

قیامت - حسابی با دسته بیل از شرمندگیشان در می آید " ... !!!

  • میم عاکف

درد دل

میم عاکف | دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۳۰ ب.ظ

دل بود که از قافله ما را عقب انداخت

                                          سر رفتن این حوصله ما را عقب انداخت

حتی همه ی جاده ها نیز گواهند

                                           این پای پر از آبله ما را عقب انداخت

از باورها تر شده بودیم ولی حیف

                                          سنگینی این سلسله ما را عقب انداخت

یک سجده فقط فاصله ی ما و خدا بود

                                          دل نیز در این مرحله ما را عقب انداخت

هنگام تهجد شده بود و همه دیدند

                                          خودخواهی این نافله ما را عقب انداخت

یک دفتر بی رنگ پر از شعر دروغین

                                          این چند ورق باطله ما را عقب انداخت

  • میم عاکف

حکایت بیسکوییت

میم عاکف | دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۴۳ ب.ظ

بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز می خرم.

وقتی به خانه برگشتم ……
فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت!!!
بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.

بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.
چگونه ما میگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی میکنیم؟

از خاطرات آقای قرائتی

  • میم عاکف