شهادت مبارکش باشد ...
شهادت، مبارکش باشد...
-------
می توانست تشابه اسمی باشد؛ اما نبود. من اسم کوچک برادرشان را نمی دانستم؛ اما می دانستم دارد سوریه می جنگد. یک بار هم که نمی دانم بار چندم بود که می رفت، از حال و احوال همسر برادرش پرسیدم؛ گفتند شیرزنی ست؛ خودش ساک برادرم را می بندد و راهی اش می کند...
دیشب که خبر شهادت کسی با نام محمود بیضایی را در سوریه شنیدم که مثل برادر این دوست وبلاگ نویس مان یک کوچولوی یک ساله هم دارد، نصفه شبی پیامک زدم و اسم کوچک برادرشان را پرسیدم. اولش جواب احوالپرسی ام را خیلی عادی دادند؛ گفتم لابد خبر ندارد هنوز. تازه دیروز (29 دی 92) شهید شده بود خب؛ روز عید 17 ربیع... بعدش اما:
گفتم: أخوی تون هنوز سوریه هستند؟
گفتند: بود
گفتم: اسم کوچکشون چیه؟
گفتند: شهید حسین (محمودرضا) بیضایی
گفتم: تسلیت میگم بهتون...
گفتند: مبارکش باشه
گفتم: خدا بهتون صبر بده
گفتند: سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
شهید بیضایی 26 ساله بود و من از دیشب آنقدر فکر کردم به این آویزان شدن های بیخودی ام به دار دنیا که تقریباً حالم از خودم بهم می خورد...